نکات سیر عفانی از نگاه حاج اسمعیل دولابی (ره)
«سير عرفاني حاج اسماعيل دولابي با توسل به سيدالشهداء(ع)»
قريب به دو دهه پيش، خداي متعال توفيق درک محضر يکي از عارفان بزرگوار معاصر شيعي را نصيب مولف اين اثر نمود و به فضل الهي، توفيق مزبور تا اواخر سال 1381 ه.ش که آن بزرگوارخرقه تهي کرد و به جنة اللّقاء پرواز نمود، ادامه يافت. آن عارف بزرگوار در اشاره اجمالي به سرگذشت سير عرفاني خويش چنين ميفرمود:
در ايام جواني همراه پدرم به نجفاشرف مشرف شده بودم. در آن زمان به شدّت تشنه علوم و معارف ديني بوده و با تمام وجود خواستار اين بودم که در نجف بمانم و در حوزه تحصيل کنم؛ ولي پدرم که مسن بود جز من پسر ديگري که بتواند در کارها به او کمک کند نداشت، با ماندنم در نجف موافق نبود. در حرم اميرالمومنين(ع) به حضرت التماس ميکردم ترتيبي دهند که در نجف بمانم و درس بخوانم و آنقدر سينهام را به ضريح فشار ميدادم و ميماليدم که موهاي سينهام کنده و تمام سينهام زخم شده بود. به گونهاي بود که احتمال نميدادم به ايران برگردم. به خودم ميگفتم يا در نجف ميمانم و مشغول تحصيل ميشوم و يا اگر مجبور به بازگشت شوم همينجا جان ميدهم و ميميرم. با علما نجف هم که مشکلم را در ميان گذاشتم تا مجوزي براي ماندن در نجف از آنها بگيرم به من گفتند که وظيفه تو اين است که رضايت پدرت را تامين کني و براي کمک به او به ايران بازگردي. در نتيجه نه التماسهايم به حضرت امير کاري از پيش برد و نه متوسل شدنم به علما مرا به خواستم رساند. تا اينکه با همان حال ملتهب همراه پدرم به کربلا مشرف شديم. در حرم حضرت اباعبدالله(ع) در بالاسر ضريح حضرت همه چيز حل شد و هر چه را ميخواستم به من عنايت کردند، به طوري که هنگام مراجعت حتي جلوتر از پدرم و بدون هرگونه ناراحتي به راه افتادم و به ايران بازگشتم.
در ايران اولين کساني که براي ديدن من به عنوان زائر عتبات، به منزل ما آمدند دو نفر آقا سيّد بودند. آنها را به اتاق راهنمايي کردم و خودم براي آوردن وسايل پذيرايي رفتم. وقتي داشتم به اتاق برميگشتم جلوي در اتاق پردهها کنار رفت و حالت مکاشفهاي به من دست داد و در حاليکه سفره به دستم بود حدود بيست دقيقه در جاي خود ثابت ماندم. ديدم در بالاي ضريح امام حسين(ع) هستم و به من حالي کردند که آنچه را ميخواستي از حالا به بعد تحويل بگير. آن دو آقا سيّد هم با يکديگر صحبت ميکردند و ميگفتند او در حال خلسه است.
از همان جا شروع شد. آن اتاق شد بالاي سر ضريح حضرت و تا سي سال عزاخانه اباعبدالله(ع) بود و اشخاصي که به آنجا ميآمدند بيآنکه لازم باشد کسي ذکر مصيبت کند ميگريستند. در اثر عنايات حضرت اباعبدالله(ع) کار به گونهاي بود که خيلي از بزرگان مثل مرحوم ملّا آقاجان، مرحوم آيتالله شيخ محمّد بافقي و مرحوم آيتالله شاه آبادي، بدون اينکه من دنبال آنها بروم و از آنها التماس و درخواست کنم، با علاقه خودشان به آنجا ميآمدند.
بعد از آن مکاشفه به اين ترتيب به چهار نفر برخوردم که مرا دست به دست به يکديگر تحويل دادند. اولين فرد آيتالله سيد محمد شريف شيرازي بود. همراه او بودم تا اينکه مرحوم شد. وقتي جنازه او را به حضرت عبدالعظيم برديم، آيتالله شيخ محمد بافقي آمد و بر او نماز خواند. من که ديدم شيخ هم بر عزيزم نماز خواند و هم از مرحوم شيرازي قشنگتر است، مجذوب او شدم، به گونهاي که حتي همراه جنازه به قم نرفتم. خانه شيخ را پيدا کردم و از آن پس با شيخ محمد تقي بافقي مرتبط بودم تا اينکه او هم مرا تحويل آيتالله شيخ غلامعليقمي ملقّب به تنوماسي داد. من هم که او را قشنگتر ديدم از آن پس همراه وي بودم. در همين ايام با آيتالله شاه آبادي هم آشنا و دوست شدم و با وي نيز ارتباط داشتم. تا اينکه بالاخره به نفر چهارم يعني آيتالله شيخ محمد جواد انصاري همداني رسيد. او با سايرين متفاوت بود. چنين کسي از پوسته بشري خارج شده و آزاد است و هر ساعتي در جايي از عالم است. او دين ندارد و در وادي توحيد به سر ميبرد. يک استوانه نور است که از عرش تا طبقات زمين امتداد دارد و نور همه اهل بيت در آن ميله نور قابل وصول است.
اول اهل عبادت، مسجد رفتن، محراب ساختن و امام جماعت بردن بودم. بعد اهل توسل به اهل بيت و گريه و عزاداري و اقامه مجالس ذکر اهل بيت شدم. تا اينکه در پايان به شخصي برخوردم و به او دل دادم و از وادي توحيد سر در آوردم. خداوند لطف فرمود و در هريک از اين کلاسها افراد برجسته و ممتاز آن کلاس را به من نشان داد؛ ولي کاري کرد که هيچجا متوقف نشدم، بلکه تماشا کردم و بهره بردم و عبور کردم تا اينکه به وادي توحيد رسيدم. در طول اين دوران هميشه يکهشناس بودم و به هر کس که دل ميدادم، خودم و زندگي و خانوادهام را قربان او ميکردم تا اينکه خود او مرا به بعدي تحويل ميداد و من که وي را بالاتر از قبلي ديدم از آن پس دور او ميگشتم.
به هر تقدير همه عناياتي که به من شد از برکات امام حسين(ع) بود. از راه ساير ائمه هم ميتوان به مقصد رسيد، ولي راه امام حسين(ع) خيلي سريع انسان را به نتيجه ميرساند. چون کشتي امام حسين(ع) در آسمانهاي غيب خيلي سريع راه ميرود، هر کس در سير معنوي خود حرکتش را از آن حضرت آغاز کند، خيلي زود به مقصد ميرسد.
(مهدي طيب ـ مصباحالهدي صفحه 11)
قريب به دو دهه پيش، خداي متعال توفيق درک محضر يکي از عارفان بزرگوار معاصر شيعي را نصيب مولف اين اثر نمود و به فضل الهي، توفيق مزبور تا اواخر سال 1381 ه.ش که آن بزرگوارخرقه تهي کرد و به جنة اللّقاء پرواز نمود، ادامه يافت. آن عارف بزرگوار در اشاره اجمالي به سرگذشت سير عرفاني خويش چنين ميفرمود:
در ايام جواني همراه پدرم به نجفاشرف مشرف شده بودم. در آن زمان به شدّت تشنه علوم و معارف ديني بوده و با تمام وجود خواستار اين بودم که در نجف بمانم و در حوزه تحصيل کنم؛ ولي پدرم که مسن بود جز من پسر ديگري که بتواند در کارها به او کمک کند نداشت، با ماندنم در نجف موافق نبود. در حرم اميرالمومنين(ع) به حضرت التماس ميکردم ترتيبي دهند که در نجف بمانم و درس بخوانم و آنقدر سينهام را به ضريح فشار ميدادم و ميماليدم که موهاي سينهام کنده و تمام سينهام زخم شده بود. به گونهاي بود که احتمال نميدادم به ايران برگردم. به خودم ميگفتم يا در نجف ميمانم و مشغول تحصيل ميشوم و يا اگر مجبور به بازگشت شوم همينجا جان ميدهم و ميميرم. با علما نجف هم که مشکلم را در ميان گذاشتم تا مجوزي براي ماندن در نجف از آنها بگيرم به من گفتند که وظيفه تو اين است که رضايت پدرت را تامين کني و براي کمک به او به ايران بازگردي. در نتيجه نه التماسهايم به حضرت امير کاري از پيش برد و نه متوسل شدنم به علما مرا به خواستم رساند. تا اينکه با همان حال ملتهب همراه پدرم به کربلا مشرف شديم. در حرم حضرت اباعبدالله(ع) در بالاسر ضريح حضرت همه چيز حل شد و هر چه را ميخواستم به من عنايت کردند، به طوري که هنگام مراجعت حتي جلوتر از پدرم و بدون هرگونه ناراحتي به راه افتادم و به ايران بازگشتم.
در ايران اولين کساني که براي ديدن من به عنوان زائر عتبات، به منزل ما آمدند دو نفر آقا سيّد بودند. آنها را به اتاق راهنمايي کردم و خودم براي آوردن وسايل پذيرايي رفتم. وقتي داشتم به اتاق برميگشتم جلوي در اتاق پردهها کنار رفت و حالت مکاشفهاي به من دست داد و در حاليکه سفره به دستم بود حدود بيست دقيقه در جاي خود ثابت ماندم. ديدم در بالاي ضريح امام حسين(ع) هستم و به من حالي کردند که آنچه را ميخواستي از حالا به بعد تحويل بگير. آن دو آقا سيّد هم با يکديگر صحبت ميکردند و ميگفتند او در حال خلسه است.
از همان جا شروع شد. آن اتاق شد بالاي سر ضريح حضرت و تا سي سال عزاخانه اباعبدالله(ع) بود و اشخاصي که به آنجا ميآمدند بيآنکه لازم باشد کسي ذکر مصيبت کند ميگريستند. در اثر عنايات حضرت اباعبدالله(ع) کار به گونهاي بود که خيلي از بزرگان مثل مرحوم ملّا آقاجان، مرحوم آيتالله شيخ محمّد بافقي و مرحوم آيتالله شاه آبادي، بدون اينکه من دنبال آنها بروم و از آنها التماس و درخواست کنم، با علاقه خودشان به آنجا ميآمدند.
بعد از آن مکاشفه به اين ترتيب به چهار نفر برخوردم که مرا دست به دست به يکديگر تحويل دادند. اولين فرد آيتالله سيد محمد شريف شيرازي بود. همراه او بودم تا اينکه مرحوم شد. وقتي جنازه او را به حضرت عبدالعظيم برديم، آيتالله شيخ محمد بافقي آمد و بر او نماز خواند. من که ديدم شيخ هم بر عزيزم نماز خواند و هم از مرحوم شيرازي قشنگتر است، مجذوب او شدم، به گونهاي که حتي همراه جنازه به قم نرفتم. خانه شيخ را پيدا کردم و از آن پس با شيخ محمد تقي بافقي مرتبط بودم تا اينکه او هم مرا تحويل آيتالله شيخ غلامعليقمي ملقّب به تنوماسي داد. من هم که او را قشنگتر ديدم از آن پس همراه وي بودم. در همين ايام با آيتالله شاه آبادي هم آشنا و دوست شدم و با وي نيز ارتباط داشتم. تا اينکه بالاخره به نفر چهارم يعني آيتالله شيخ محمد جواد انصاري همداني رسيد. او با سايرين متفاوت بود. چنين کسي از پوسته بشري خارج شده و آزاد است و هر ساعتي در جايي از عالم است. او دين ندارد و در وادي توحيد به سر ميبرد. يک استوانه نور است که از عرش تا طبقات زمين امتداد دارد و نور همه اهل بيت در آن ميله نور قابل وصول است.
اول اهل عبادت، مسجد رفتن، محراب ساختن و امام جماعت بردن بودم. بعد اهل توسل به اهل بيت و گريه و عزاداري و اقامه مجالس ذکر اهل بيت شدم. تا اينکه در پايان به شخصي برخوردم و به او دل دادم و از وادي توحيد سر در آوردم. خداوند لطف فرمود و در هريک از اين کلاسها افراد برجسته و ممتاز آن کلاس را به من نشان داد؛ ولي کاري کرد که هيچجا متوقف نشدم، بلکه تماشا کردم و بهره بردم و عبور کردم تا اينکه به وادي توحيد رسيدم. در طول اين دوران هميشه يکهشناس بودم و به هر کس که دل ميدادم، خودم و زندگي و خانوادهام را قربان او ميکردم تا اينکه خود او مرا به بعدي تحويل ميداد و من که وي را بالاتر از قبلي ديدم از آن پس دور او ميگشتم.
به هر تقدير همه عناياتي که به من شد از برکات امام حسين(ع) بود. از راه ساير ائمه هم ميتوان به مقصد رسيد، ولي راه امام حسين(ع) خيلي سريع انسان را به نتيجه ميرساند. چون کشتي امام حسين(ع) در آسمانهاي غيب خيلي سريع راه ميرود، هر کس در سير معنوي خود حرکتش را از آن حضرت آغاز کند، خيلي زود به مقصد ميرسد.
(مهدي طيب ـ مصباحالهدي صفحه 11)